تفریح کودکی بچههای ایران، تا پیش از رسوخ تکنولوژیهای دیجیتال به زندگی روزمره، در کوچهها میگذشت. هفت سنگ و گرگم به هوا و وسطی و لیلی و البته فوتبال. با توپ دولایه و پیش از آن، با گلوله ای از جورابهای باطله و درهم تنیده. در خانهها هم اگر تلویزیون بود، چه سیاهوسفید و چه […]
تفریح کودکی بچههای ایران، تا پیش از رسوخ تکنولوژیهای دیجیتال به زندگی روزمره، در کوچهها میگذشت. هفت سنگ و گرگم به هوا و وسطی و لیلی و البته فوتبال. با توپ دولایه و پیش از آن، با گلوله ای از جورابهای باطله و درهم تنیده. در خانهها هم اگر تلویزیون بود، چه سیاهوسفید و چه رنگی، در ساعتهای محدود پخش برنامهها، فیلم و کارتون بود که میخکوب میکرد. حتی اگر دهها بار، نمایششان تکرار میشد.
بچهها این تنها وسایل سرگرمی را، به جان میخریدند. تاحتی روزگاری که گذر ایام و آغاز مسوولیتها، مجال کمتری برای پرداختن به آنها باقی میگذاشت. حمیدرضا صدر اما، از آن میانه، فیلم و فوتبال را برای تمام عمر، برگزید. در هردو مقوله بسیار خواند و بسیار دانست. نه به تکامل، که هیچکس، هیچگاه کامل نخواهد بود و نخواهد شد. اما سرریز دانستگیهای او، آنچنان بود، که واژه کارشناس، برازندهاش باشد.
اما فارغ از همه اینها، که دربارهاش بسیار گفته شده و خواهد شد، چیز دیگری در وجود او، برای من بسیار غبطه برانگیز است. حمیدرضا صدر، در پایان میانسالی، همچنان شور کودکانه خود را در شرح علاقههای جوانیاش حفظ کرده بود. هنگام گفتوگو درباره فوتبال یا سینما، به وضوح میتوانستید هیجان جوشنده درونش را در قالب برق چشمها و حرکت دستها و زبان بدنش، حس کنید. انگار جوان میشد، کودک میشد و همانقدر ناب و دستنیافتنی، به شور و شوق میآمد.
جدا از همه مشکلات زندگی که برای همگان وجود دارد. او برای بازگشت به خاطرات خوش گذشته، انگار نیاز به تلاش ویژهای نداشت. کافی بود بحث به فوتبال یا سینما بکشد. آنجا بود که انگار “بنجامین باتن” میشود…
بسیار شنیدهایم از بزرگترها که به خردسالان میگویند: “کاش همیشه کودک بمانی… به گمانم، حمیدرضا صدر، مصداق این آرزو بود. کودکی که هرگز بزرگ نشد…
- نویسنده : علیرضا مویدی فر