
تنها کمتر از ۴۸ ساعت مانده تا رسیدن بهار، همه ما یک سال دیگر از عمرمان یعنی مهمترین سرمایه زندگیمان را سپری کردیم و اکنون در آغاز فصل دیگری از زندگی خود هستیم.این درحالی است که زمستانی سخت و سرد را پشت سر گذاشته و به اکنون رسیدهایم.اما گویا بهار زیبا با همه رنگها و […]
تنها کمتر از ۴۸ ساعت مانده تا رسیدن بهار، همه ما یک سال دیگر از عمرمان یعنی مهمترین سرمایه زندگیمان را سپری کردیم و اکنون در آغاز فصل دیگری از زندگی خود هستیم.
این درحالی است که زمستانی سخت و سرد را پشت سر گذاشته و به اکنون رسیدهایم.
اما گویا بهار زیبا با همه رنگها و عطرها و مناظر فریبندهاش برای همه ما یکسان نیست.
بسیاری از ما با شادی و شور و نشاط فصل جدید را آغاز میکنیم و عدهای دیگر هنوز باید سختی زمستان زندگی خود را تحمل کنند تا آزمودهتر محکمتر و مقاومتر شوند.
سال ۹۵ به زعم خیلیها سال سخت و جانکاهی بود و بسیاری از عزیزان را با خود برد و غمهای سنگینی را بر دل بازماندگانشان فرونشاند.
بسیاری از افراد و چهرههای سرشناس، هنری، علمی و… از دنیا رفتند و داغهای بزرگی را بر دل همه مردم نشاندند.
افراد محبوبی که با رفتنهای غیره منتظره خود بار دیگر داستان تکراری مرگ را به ما گوشزد کردند تا شاید از فراموشی بیرون بیاییم و بیندیشیم که چقدر مسافریم.
سالی که گذشت توأم با اشکهای حسرتی بود که بر گونههای ما چکید.
اما آنچه که بیش از همه ذهن مرا درگیر کرده این است که چرا ما انسانها پس از مرگ، عموماً بیش از زندگی از نعمت احترام مردم برخوردار میشویم؟
این مسأله گاهی آن چنان نمود پیدا میکند که ما را مرده پرست بخوانند.
اگر بخواهم چندین مورد از عوامل این پدیده را بر شماریم شاید یکی از مهمترین علتهای احترام پس از مرگ، از دست دادن فرصت جبران باشد.
بیشتر ما مرگ را چندان نزدیک نمیبینیم و آن را در محاسبات و تصمیمهای روزانه خود لحاظ نمیکنیم و همواره احساس میکنیم در آینده فرصتهایی وجود خواهد داشت که بتوانیم به آن شکلی که دوست داریم و مناسب میبینیم، حرف بزنیم و رفتار کنیم و زندگی کنیم.
برای همین با این پیش فرض فرصت مهربانی، در کنار هم بودن و ایجاد صمیمیت را از هم میگیریم و هدیه شیطان که خصم و خصومت و خشونت و کینه ورزی است را به یکدیگر ابراز میکنیم.
این بیتوجهی به نبودن فرصت جبران، موجب میشود هر یک از ما، کولهباری از حرفهای نگفته و محبتهای ابراز نشده و لطفهای جبران نکرده را در قبال هر فرد، در ذهن داشته باشیم و گفتن آن حرفها و ابراز آن محبتها و جبران آن لطفها را به زمانی دیگر در آیندهای گنگ و مبهم موکول کنیم.
اما مرگ عزیزان، فشار ناگهانی این حرفهای نگفته و کارهای نکرده را بر دوش ما وارد کرده و ما را وادار به احترام پس از مرگ آنها میکند.
ما عادت داریم از مرگ ناگهانی بگوییم اما مرگ، ناگهانی نیست، مرگ گام به گام در کنار ما راه میرود و با ما زندگی میکند.
مرگ، از لحظه تولد، قطره قطره و جرعه جرعه، از جام وجود ما مینوشد و زمانی که به آخرین جرعه این جام تهی رسیدیم، برای همیشه بر زمین میافتیم.
مرگ ناگهانی نیست، آنچه ناگهانی است، فشار ناگهانی کارهای نکرده و حرفهای نگفته است که با مرگ دیگران، بر دوش ما وارد میشود.
هنگام از دست دادن هنرمندان و نویسندگان و متفکران و مصلحان، این فشار را به صورت جمعی تجربه میکنیم.
به عبارتی، جامعه به یاد مسؤولیت خود در قبال یکی از اعضایش میافتد و چون فرصت جبران ندارد، اندوهگین میشود.
اما فراموش نکنیم که این رفتار ویژه مشاهیر و بزرگان نیست، بسیاری از ما در قبال پدر و مادر و اعضای خانواده و نزدیکانی که دوستشان داریم و به آنها عشق میورزیم نیز گرفتار همین دام ذهنی میشویم.
پس فکر اینکه فرصت جبران برای مهرورزی هنوز وجود دارد تنها یک دام ذهنی است که ما را در کام خود فروکشیده و از ابراز احساسات مانع می شود.
بنابراین تا هنوز فرصت باقی است از کینهورزی و خشمهای خود دست بکشیم و با قلبی آکنده از محبت پا در سال نو بگذاریم.
امیدواریم در این سال نو کبک دلهای همه خروس بخواند و سال خوب و خوش و خرمی برای همه باشد.
نویسنده: معصومه پاداش ستوده